۱۵۳ بار خوانده شده

دیباچهٔ محمودخان ملک الشعراء بر کتاب منشات قائم مقام

الحمدالله رب العالمین والصلوه والسلام علی سیدالاولین والآخرین محمد و علی وآلهما الطیبین الطاهرین
اما بعد؛ بر نفس روحانی و عقل آسمانی و فکر ثاقب و رأی صائب آنان که در کشف معضلات و حل مشکلات، مقصود قاصدانند و منتجع رایدان، یعنی اصحاب فطنت و ذکاء و ارباب کیاست و دهاء – که فکر گره گشایشان میزان کم و کیف است و رأی صواب نمایشان معیار نقد و زیف، مستور و مکتوم نیست، بل که پیدا و معلوم است که بعد از ملکه حکمت یعنی علم اسماء و شناخت حقایق اشیاء، که بحقیقت روح روح انسانی و سرمایه فتوح جاودانی است؛ فصاحت زبان و بلاغت بیان را تقریراً بر هر حرفتی و صناعتی مزیت است، و هیچ محبوب را جلوه جمال این حسنا و هیچ مشروب را نشاه ذواق این صهبا نتواند بود. چه انسان مدنی الطبع در رفع حاجت شخصی بافراد نوعی محتاج است؛ و مقصود خواطر و مکنون ضمایر، بی مدد تقریر زبان و معونت تحریر بنان از قومی بقومی و از یومی بیومی متصل نشود، و بلاغت تقریر چون صرامت شمشیر است و تقریر معلول را در هنگام مقال و شمشیر مفلول را در هنگامه قتال، هنری مشهور و اثری مذکور نخواهد بود. و درین عهد که بحسن اصطناع دارای دانا و شهریار توانا، صاحب ملک قویم و وارث تاج وتخت قدیم، مالک سوط و سیف و دافع ظلم و حیف، حارس جمله بلاد و سایس کافه عباد مبتغای راجیان و مستغاث مظلومان، شاهنشاه ممالک محروسه ایران، السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان السلطان ناصرالدین شاه قاجار لازال للدین ناصرا و للکفر کاسرا و للعدل ناشطا و للظلم کاشطا و للبلاد حارسا و للعباد سایسا و علی سریر الملک قاعدا و علی معارج العز صاعدا ما تعزد الاطیار عند تنسم الصباح و تمایل الاشجار عند تنسم الریاح – که دانش بنظر عنایت ملحوظ، و دانا بدولت قربت محظوظ، و ربع فضایل مریع و مخصب و فقر رذایل ممحل و مجدب است، نواب اشرف والا ذوالعز الباهر و العرض الوافر والوجه البهیج والرای النضیج و النسب المذکور و الحسب الموفور و الکواکب المسعوده و المقام المحموده و المنزل الرفیع الشامخ و المحل المنیع الباذخ، قربت یافته بارگاه منظور عنایت پادشاه شاهزاده آزاده، نایب الایاله الباهره معتمدالدوله القاهره، فرهاد میرزا – که با قربت درگاه و قرابت شاهنشاه و تحمل فادحات حکومت، و باهظات ریاست، از تصحیح کلام فارسی زبانان بلخی و هروی و عربی دانایان بدوی و قروی و فصحای خزاعه و عدنان و بلغای قزاره و قحطان، خود را چون صبح از خندیدن و مهر از تابیدن، و صحاب از سخاوت و بهار از طراوت، و روی معشوق از صفا و دل عاشق از وفا باز نتواند داشت؛ از این جمله یک چند محض بث فواید فصاحت و نشر فوایح بلاغت، و سوختن این عود و ساختن این سرود، و رواج این نقد و نظام این عقد خاطر دریا ذخایر برگماشت و رسائل و مفاوضات و فرامین و نامة جات، و حکایات بهجت انگیز و نوادر طیبت آمیز از مکتوبات سید بزرگوار و وزیر عالی مقدار، حاصل گردش گردون، نتیجه ادوار و قرون، طرازنده معانی مسلم اقاصی وادانی، داهیه عصر، باقعه دهر، جناب رضوان مآب میرزا ابوالقاسم قائم مقام – لازال مستغرقا فی بحار النعیم و مستروحا بنسیم التنسیم – که منتشر و متفرق بود، اوقات گرامی خرج و درین مجموعه درج کرد. والحق تامتر سلان دکان ادب گشاده و متاع هنر بر وی نهاده، و نامة بلاغت را بخط آراسته، و خامة فصاحت را بقط پیراسته اند، دست خرد را چنین وزیری و ملک ادب را چنین مشیری، و باغ فضل را ثمری بدین شیرینی، و کان علم را گوهری بدین رنگینی نشان نداده اند؛ و فاضلان بخرد و دانایان نیک و بد که صرافان رسته براعت و نقادان هر صناعت اند، چون بنظر تحقیق خالی از خیال باطل و شغل شاغل، و هم مغفل در بدایع انی صحایف و روایع این لطایف از تامین خائف و استمالت متمرد، و تحبیب اجانب و تقریب اباعد، و تسلیه محزون و تنبیه غافل، و تذکره عاقل در نگرند، دانند که درین حقه چه گوهرها و درین طلبه چه عنبرها، و درین دل چه رازها و درین پرده چه آوازهاست، و معلوم شود که هیچ یک از مترسلان سلف و خلف، چهره بیضاء صفحه را بدین خوشی نیاراسته و لمه سودای خط را بدین دلکشی نپیراسته اند، و هیچ س از ارباب صناعت بلاغت و بضاعت براعت معنی جلیل را در لفظ قلیل، و مقصود دقیق را در قالب رقیق، ببیانی حلو المذاق و تبیانی عذب المساغ بحیث یحلو اعلی الافواه لفظه و یلذعلی الاذهان حفظه، بدین لطافت ایراد نکرده در حقیقت کلام این استاد رضوان معاد در روانی و سلامت و سادگی و لطافت، آب قراح باران است و وجوه صباح یاران، که این بی آلایشی، در حق تشنگان گواراتر است و آن بی آرایشی در چشم عاشقان زیباتر. اگرچه شاهزاده آزاده لازال مویدا لرفع علم العلوم و تصفح المنثور و المنظوم در نظم این فراید خراید و جمع این اوابد شوارد، از عهدة طلب تفصی کرد؛ ولی چون سلاله خاطر و زاده طبع آن سید عالی مقام، در اطراف ایران، بل اکناف جهان پراکنده و متفرق بود؛ و چنان که علاقه درّ و رشته گوهری که منصرم و منفصم شود و هر دانه در رخنه یا شکافی ضال و مجهول الحال بماند، جمعش متعسر باشد؛ تدوین این جمله متبددات نیز متعذر می‌نمود؛ بدان چه درین مجموعه مضبوط و مثبت است، اقصار کرد، و همین قدر بر فضل آن جناب برهانی است وافی، و اقتضای کتاب و اقتدای اصحاب را کافی، که دامنی از گل‌های بستان و ترانه ای از ترانه‌های هزار دستان باز نماید؛ که این باغ را چه رنگ ها و این مرغ را چه آهنگ هاست.
امید که در سایه عنایت شاهنشاه اسلامیان پناه – که روزگارش بکام و عهدش تا ابد بر دوام باد – این شاهزاده آزاده بر مراد دل و کام خاطر روزگار گذراناد، و از طوارق لیالی و بوائق ایامش کراهتی مرساد. ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب القرون والاعصار
این دعوت را بگاه تهلیل آمین آمین کناد جبرئیل.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.