۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱

فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را
حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را

بر طاقت ما کار چنین تنگ مگیرید
ای خوش کمران تنگ مبندید میان را

بر سبزه نوخیز خطت می نگرد زلف
زآنسان که به حسرت نگرد پیر جوان را

مژگان تو خنجر به رخ ماه کشیده
ابروت زده بر سر خورشید کمان را

از بس که درین بادیه ام راهبری نیست
خضر ره خود می شمرم ریگ روان را

خاموشی پروانه کند کار خود آخر
ای شمع بیندیش و نگهدار زبان را

چشمان تو ترک دل عاشق نتواند
با شیشه گران کار بود باده کشان را

پیش که برم شکوه کلیم از ستم دوست
از مه نستاند چو کسی داد کتان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.