۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳

بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
می تواند زد بعالم پشت پای بسته را

تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم
خاک هم آبست دست از آبحیوان شسته را

تا توانی ناتوانان را بچشم کم مبین
یاری یک رشته جمعیت دهد گلدسته را

رحمت حق را هر آن عارف که بشناسد درست
داند اجری نیست چندان توبه بشکسته را

هیچگه راه جدائی در میانشان وا نشد
دوست دارم الفت آن ابروی پیوسته را

ای دل اندر بزم او بر زاری از حد می بری
یادگیر از شمع آنجا گریه آهسته را

خنده بدمستی است، در ایام او هشیار باش
محتسب بو می کند اینجا دهان بسته را

مینهم در زیر پای فکر کرسی از سپهر
تا بکف می آورم یک معنی برجسته را

کس بجز ساغر تلاش ما نمی فهمد، کلیم
شعر فهمان جمله صیادند صید بسته را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.