۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲

چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را

پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه بشمشیر ببرند کفن را

معلوم شد از گریه ابرم که درین باغ
جز باده بکف نیست هوادار چمن را

آب دم تیغت چو بخاطر گذرانم
خمیازه کند باز لب زخم کهن را

هر شمع که روشنتر از آن نیست درین بزم
روشن کند آخر ز وفا چشم لگن را

میخانه نشینیم نه از باده پرستیست
از دل نتوان کرد برون حب وطن را

بی سینه روشن رخ معنی ننماید
آئینه همین است عروسان سخن را

زاهد نبرد نام کلیم، این ادبش بس
اول اگر از باده نشستست دهن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.