۱۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵

دلا بر چشم تر نه آستین را
چه می پوئی عبث روی زمین را

ز محراب دو ابروی تو پیداست
که با خود کرده روی کفر و دین را

ز موی پوست تخت فقر بافند
ملایک رشته حبل المتین را

بغیر از عجب از تحسین ندیدم
بدل کردم بنفرین آفرین را

شکست ایام گوهرهای بیعیب
که سازد سرمه چشم عیب بین را

زنه خرمن که دارد کشت افلاک
نبینی بهره ور یک خوشه چین را

بحکاکی چه استادست چشمت
کند از جنبش مژگان نگین را

دوات از کلک فکرم سر نه پیچد
عجب ربطی است با دست آستین را

کلیم آن می که کوه غم ز دل برد
نبرد از روی او چین جبین را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.