۱۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

که خریدی ز غم گردش دوران ما را
دیده گر مفت نمی داد بطوفان ما را

مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چکند
کم بها کرد تهی دستی دوران ما را

اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند
دهر بر خوان تهی ساخته مهمان ما را

در چمن دیده زنظاره گل می پوشم
تا نگیرد نمک آن لب خندان ما را

عمر آخر شد و انگاره آدم نشدیم
گرچه زود است قضا اینهمه سوهان ما را

ناصحان گر نتوانید که آزاد کنید
بفروشید بآن زلف پریشان ما را

خصمی زشت بآئینه چه نقصان دارد
چه غم ازدشمنی مردم نادان ما را

چون گهر غربت ما به ز وطن خواهد بود
دربدر گو بفکن گردش دوران ما را

چشم جادوی تو هر چند برد دل ز کلیم
باز دل می دهد آن عشوه پنهان ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.