۱۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است
ناله ها را ز دلت تیر بسنگ آمده است

مژه ات آفت جان، ترک نگاهی خونریز
بسته آن غمزه دو شمشیر و بجنگ آمده است

بدگمانی دلم ز آن صف مژگان داند
گر با سلام شکستی ز فرنگ آمده است

چه قمارست که در کوی بتان می بازند
هر که باز آمده در باخته رنگ آمده است

عیب آن زلف رسائیست، که در دامن تو
هر که دستی زده آن طره بچنگ آمده است

اره تا نخل تمنای مرا قطع کند
همه تن پا شده وز پشت نهنگ آمده است

در دل بر رخ هر کس نگشائیم کلیم
ای بسا عکس که در آینه زنگ آمده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.