۱۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰

دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت
پرده ای کز کار ما برداشت خود هر رو گرفت

بزم عشرت روشنائی از کجا پیدا کند
کاتش می رفت و جانش دود تنباکو گرفت

سیر گلشن کردی و گل غنچه شد بار دگر
بسکه از شرم جمالت دست پیش رو گرفت

در بهاران جا بدست گل نمی افتد بباغ
بیشتر از سبزه می باید کنار جو گرفت

هندوان را هیج جا دلکشتر از بتخانه نیست
خال جادر گوشه چشم تو خوش نیکو گرفت

او که از زلف سیاه خویشتن رم می کند
با سیه روزی چو من هرگز نخواهد خو گرفت

خسته بسیار است در دارالشفای عشق، لیک
آن شفا باید که کار درد از دارو گرفت

بسکه کردم گریه رام من شد آن وحشی، کلیم
طفل اشکم از دویدن عاقبت آهو گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.