۱۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰

نخل امید ز بار افتادست
با غم از چشم بهار افتادست

بی حسابست همان درد دلم
نفسم گر به شمار افتادست

گریه زین تخم که بر سینه فشاند
ناله ها آبله دار افتادست

برد بر سر کشیم سرکوبی
حیف دستم که زکار افتادست

درد را در خور طاقت بدهند
شعله در جان شرر افتادست

دل زمانیست حق رهگذراست
هرچه در راهگذار افتادست

در دکانم ز کسادی چه که نیست
گرد بر روی غبار افتادست

اضطراب نگهت از دل ماست
باز چشمت به شکار افتادست

حسن تو با همه بی پروائی
در پی خون بهار افتادست

همه جا آه کلیم از پی دوست
گرد دنبال سوار افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.