۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰

عاشق از حیرت درین وادی بجائی می رسد
تا نگردد راه گم کی رهنمائی می رسد

خون خود بر گلرخان شهر قسمت می کنم
هر که می آید بدست او حنائی می رسد

رشک بر سنگ فلاخن برده سرگردانیم
کو پس از سرگشتگی آخر بجائی می رسد

گرچه سیلم برنمی دارد ز راه انتظار
می روم از جا اگر آواز پائی می رسد

با رخت افسانه گلشن زبس کوتاه شد
نه زگل بوئی نه از بلبل نوائی می رسد

وعده وصلت بدل گر می دهم بر من مخند
هر که بیند خسته را گوید شفائی می رسد

در سر کوی تغافل نیستم بیکس کلیم
گر بفریادم نگاه آشنائی می رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.