۱۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۹

هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود
باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود

دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب
سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود

در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست
در چمن بید از غم بیحاصلی مجنون شود

از ره تقلید اگر حاصل شود کسب کمال
هر که گردد خم نشین باید که افلاطون شود

باده پنهان بزهد آشکار آمیختند
جوی شیر زاهدان ترسم که جوی خون شود

بر رخ پیر فلک رنگ حسد گل می کند
در چمن چون رخت طفل غنچه گلگون شود

مایه سالک سبکباریست گر آید بدست
می تواند ناله ای پیک ره گردون شود

مایه سالک سبکباریست گر آید بدست
می تواند ناله ای پیک ره گردون شود

پرعجب نبود زطبع حرص اگر در زیر خاک
همرهی با گنج آرام دل قارون شود

تا کشیم از شعر فهمان انتقام دخل ها
کاشکی هر جا سخن فهمی بود موزون شود

قدر این گوساله ها تا کم شود خواهم کلیم
گاو گردون از چراگاه فلک بیرون می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.