۱۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶

سیل را درس روانی گریه ما می دهد
شور بختی اشک ما تعلیم دریا می دهد

روزگارم سربسر از تیره روزی یکشبست
وعده وصلم چه حاصل گر بفردا می دهد

مفتی خط کز لب او کام بخشی می کند
بوسه را نشمرده و بیوعده فتوی می دهد

صرفه خود گر کسی بیند نه جای طعنه است
دین ناقص را اگر زاهد بدنیا می دهد

نیست دل هر دم حریف ترکتاز تازه ای
هر چه دارد چون صدف یکجا بیغما می دهد

وسعت ملک جنون بنگر که یک دیوانه را
صد بیابان در بیابان کوه و صحرا می دهد

گاه پیری می کنم موی سفید از باده رنگ
زانکه می رنگ جوانی را بسیما می دهد

مرهم داغ دل پرواز باشد موم شمع
داروی رنج خمارم دود مینا می دهد

دل اگر دارد فروغی زاتش عشقست و بس
شیشه را گر آبروئی هست صهبا می دهد

دستش از دامان استغنای شیرین کوتهست
کوهکن گر بیستون را در ته پا می دهد

داغ جورش تا فراوان در نظر ناید کلیم
جمله را چون برگ گل بر روی هم جا می دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.