۱۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸

کی آن صیاد بی پروا پی نخجیر می گردد
که دایم در رهش صد صید از جان سیر می گردد

صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمی آرد
که دارو کهنه چون گردید بی تأثیر می گردد

خط سبزت عنان اختیار از دست و دل برده
بهارست و دگر دیوانه بی زنجیر می گردد

سراپای وجودم باده شد از حرص میخواری
ولی همچون حبابم چشم و دل کی سیر می گردد

شراب کهنه می نوشم ببزم او چو بنشینم
بمن تا نوبت آید دختر رز پیر می گردد

کلیم آن گردش چشم و نگاه دمیدم کم شد
چو ساقی سرگران افتاد ساغر دیر می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.