۱۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۵

عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد
همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد

شعله اش سرو شود، فاخته گردد شررش
هر که در آرزوی آن قد رعنا سوزد

خبر از گرمی این راه قدم کاه بود
سالکی را که سر از آبله ما سوزد

دل زتر دامنی نفس شود ز اهل جحیم
روش هیزم تر نیست که تنها سوزد

نتواند چو گذشت از سر یکقطره چه سود
که بلب تشنگی ما دل دریا سوزد

بسکه پست است و زبون جای تعجب نبود
کرم شب تاب اگر اخگر ما را سوزد

گاه در جامه فانوس هم آتش گیرد
عجبی نیست اگر شیشه زصهبا سوزد

هیزم گلخن حسن تو هم آن دل نشود
که مدام از غم ناکامی دنیا سوزد

کرم ایزدیش باز نسوزد در حشر
اگر امروز کلیم از غم فردا سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.