۱۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۸

دلا ز رنگ تلون کشیده دامن باش
نمی توانی اگر موم بود آهن باش

نفس موافق طبع جهانیان نکشی
بهر کجا که تبسم خرند شیون باش

چو سقف خانه هوادار یک مقام مشو
گهی صهبا چمن، گاه دود گلخن باش

اگر بچشم بصیرت بخلق می نگری
بفکر عیب نهفتن چو چشم سوزن باش

غرور شعله ادراک بدتر از جهل است
بعیب هیچ ندانی بساز و کودن باش

دلا زیاده ز روز سیه بما نرسد
ترا که گفته بفکر بیاض گردن باش

لباس ظاهر و باطن بهم موافق کن
نه همچو دریا خونخوار و پاکدامن باش

بجز متاع تجرد ببار خویش مبند
بهر سفر که روی شرمسار رهزن باش

کلیم عمری با این و آن بسر بردی
برای تجربه هم یک دو روز با من باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.