۱۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۶

بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام
پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام

جدا ز یاران، تار گسسته را مانم
که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی
ز گرد محنت این کهنه آسیا شده ام

نه از ترحم، صیاد کرده آزادم
ز ضعف تن ز شکاف قفس رها شده ام

چو آبروی قناعت نمی برم ز طلب
بکوی عزلت بیمایه چون هما شده ام

همان بدیده جوهر شناس جا دارم
اگر ز مالش ایام توتیا شده ام

ز تیره روزی و آشفته خاطری پیداست
که کشته بسته آن طره دوتا شده ام

گدا شوند گر اهل طلب زننگ سئوال
من از گدائی میخانه پادشا شده ام

هما به تر زنند استخوانم ار بخورد
چنین که من هدف ناوک بلا شده ام

ز دستگیر امیدم چنان بریده کلیم
که ناامید ز پا مردی عصا شده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.