هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد عشق و هجران می‌گوید و از رنج‌هایی که در این راه متحمل شده است. او از گمنامی خود، اشک‌های رنگین، داغ حرمان و زخم‌های رشک مدعیان سخن می‌گوید. شاعر همچنین به وفاداری طولانی‌مدت خود اشاره می‌کند و اینکه چگونه هرگز فرصت شادی را از دست نداده است. در نهایت، او از شب‌های بی‌خوابی و رنج‌های عشق بی‌وفا می‌نالد.
رده سنی: 18+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج، هجران و گمنامی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۴۷۱

روز و شب از بسکه محو آن میان گردیده ام
موی می ترسم برآید عاقبت از دیده ام

صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
نام خود را از زبان هیچکس نشنیده ام

اشک رنگین، داغ حرمان، زخم رشک مدعی
وه چه گلها بهر تابوت تمنا چیده ام

بر تنم هر جا که اشک افتد، برآید دود از آن
از تف تبهای هجران تاب از بس دیده ام

عیب پوشی سهل باشد، عیب نادیدن خوشست
چشم من روشن که دایم صاحب این دیده ام

فرصت عشرت زکف ندهم بهر جائیکه هست
گریه تا بس کرده ام بر بخت خود خندیده ام

گل به بستر تا نیفشانی نمی خوابی و من
شمع سان باشعله در یک پیرهن خوابیده ام

از سیه روزی رهائی چون بیا بد دل، که من
هر رگ او را بتار زلف او تابیده ام

همچو من در پیش یار بیوفای خود کلیم
زود نتوان خار شد، عمری وفا ورزیده ام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.