۱۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۹

نه سزاوار حرم نه لایق بتخانه ام
در خراب آباد دنیا جغد بی ویرانه ام

فرقم از سرکوب محنت یکنفس خالی نبود
گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانه ام

بسکه هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را
باورم ناید که پر خواهد شدن پیمانه ام

من نباشم رونق عشق و محبت می رود
تیشه فرهادم و بال و پر پروانه ام

فقر تا ما بینوایان را حمایت می کند
سایه پشتیبان دیوارست در ویرانه ام

باگرانان سازگاری و مدارا عاقلیست
چون بزنجیر جنون می سازم ار دیوانه ام

شعله برمی خیزد از فرقم بجای مو کلیم
می سزد گر از ید بیضا بسازی شانه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.