۱۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۶

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم
کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم

یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد
یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم

تا سینه چاک کردم ناخن تمام فرسود
اکنون بعقده دل درمانده چون درایم

در گلشنی که خارش نگرفت قیمت گل
خاکم بسر که دایم چون آب کم بهایم

تا آشنای مائی بیگانه ام ز عالم
مستغنی از طبیبان از درد بیدوایم

از تازه گلبن خود پیوند تا بریدم
با هیچکس نسازم گوئیکه خار پایم

پروانه اسیرم در بزم آفرینش
هر شمع ریسمانی می تابد از برایم

باشد نمایش من پنهان در آزمایش
منگر که تیره بختم شمشیر بی جلایم

از بس کلیم رفتم در زیر بار محنت
بر دوستان گرانم گر سایه همایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.