۱۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۸

کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم
من آتشم چه عجب گر زباد در گیرم

چنان ز کوی طمع پا کشیده همت من
که عارم آید اگر پند از پدر گیرم

بغیر قطره ز میراب قسمتم نرسد
اگرچه جا بدل بحر چون گهر گیرم

ز بیخودی خبر دل زچشم او پرسم
زمیکشان خبر از حال شیشه گر گیرم

مرا ز گرم روی رهنما ز پس ماند
اگر بملک فنا رهبر از شرر گیرم

سرم بملک سلیمان فرو نمی آید
اگرچه خشت ندارم که زیر سر گیرم

نهال خوش ثمرم لیک کس ندیده برم
که سنگ حادثه نگذاشت برگ و بر گیرم

کلیم با دل دیوانه ای که در بر اوست
چو بر نیایم، چون دل زدوست برگیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.