۱۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۲

روز و شب از بسکه محو آنمیان گردیده ام
موی می ترسم بر آید عاقبت از دیده ام

فرصت عشرت ز کف ندهم بهر جائیکه هست
گریه تا بس کرده ام بر حال خود خندیده ام

گل به بستر تا نیفشانی نمی خوابی و من
شمعسان با شعله در یک پیرهن خوابیده ام

همچو من در پیش یار بیوفای خود کلیم
زود نتوان خار شد، عمری وفا ورزیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.