۱۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۱

همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم
که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم

چرا فریب شراب هوس خورم که چو شمع
تمام عمر بیکقطره آب سیرابم

ز سر نهادن و از سر گذشتن است سجود
به کیش من که خم تیغ اوست محرابم

نه رهبر و نه رفیق و نه منزلست مرا
براه شوق عنان بر عنان سیلابم

بدست عشق یکی ساز دلخراشم من
که تارم از رگ جان، نشتر است مضرابم

مرا ز وضع نو غفلت زیاده شد ناصح
زبان بیند کز افسانه می برد خوابم

به بر و بحرم سرگشتگی رفیق رهست
گمان برم که خس گردباد گردابم

اگرچه تیغ نیم روزگار دریا دل
در آتشم فکند تا دمی دهد آبم

ز اشک و آه که یارب زیاده باد کلیم
همیشه آتش سامان و سیل اسبابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.