۱۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران
آری همیشه باشد برق آشنای باران

در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن
یعنی بود برابر با قطره های باران

افکنده اند بر ابر مستان سر برهنه
همچون حباب دستار در رونمای باران

در کشور گلستان گلبن اگر چه شاهست
از گل گرفته کاسه، باشد گدای باران

بیداد پاک طینت بر دل گران نباشد
بر سینه می توان خورد تیر جفای باران

در گلستان کشمیر هر روز کامیابست
چشم از جمال ساقی گوش از صدای باران

میخانه آستانش گل شد ز سجده ما
از بسکه هست ما را بر سر هوای باران

سازم بآب حیوان گاهی که می نباشد
در خشکسال باشد شبنم بجای باران

ساقی بمی پرستان دارد کلیم دایم
احسان بی تقاضا همچون عطای باران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.