هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به زیباییهای سخن و قدرت کلام میپردازد. شاعر از جادوی سخن و تأثیر آن در پیوندها و عهدها سخن میگوید و به اهمیت صداقت و وفاداری اشاره میکند. سپس داستانی از بهرامگور و تلاش او برای بازپسگیری کلاه کیان و کینهجویی از دشمنانش روایت میشود. در نهایت، نامهای به بهرام نوشته میشود و فرستاده میشود تا او را از اوضاع آگاه کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است و همچنین از واژگان و ساختارهای ادبی پیچیده استفاده میکند که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار است. علاوه بر این، داستانهای تاریخی و اسطورهای مطرح شده در متن نیاز به آشنایی با پیشینه فرهنگی و ادبی دارد.
بخش ۱۵ - لشگر کشیدن بهرام به ایران
بس کن ای جادوی سخن پیوند
سخن رفته چند گوئی چند
چون گل از کام خود برار نفس
کام تو عطرسازی کام تو بس
آنچنان رفت عهد من ز نخست
باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
کانچه گوینده دگر گفتست
ما به می خوردنیم و او خفتنست
بازش اندیشه مال خود نکنم
بد بود بد خصال خود نکنم
تا توانم چو باد نوروزی
نکنم دعوی کهن دوزی
گرچه در شیوه گهر سفتن
شرط من نیست گفته واگفتن
لیک چون ره به گنج خانه یکیست
تیرها گر دو شد نشانه یکیست
چون نباشد ز باز گفت گزیر
دانم انگیخت از پلاس حریر
دو مطرز به کیمیای سخن
تازه کردند نقدهای کهن
آن ز مس کرد نقره نقره خاص
وین کند نقره را به زر خلاص
مس چو دیدی که نقره شد به عیار
نقره گر زر شود شگفت مدار
عقد پیوند این سریر بلند
این چنین داد عقد را پیوند
که چو بهرامگور گشت آگاه
زانچ بیگانهای ربود کلاه
بر طلب کردن کلاه کیان
کینه را در گشاد و بست میان
داد نعمان منذرش یاری
در طلب کردن جهانداری
گنج از آن بیشتر که شاید گفت
گوهر افزون از آنکه شاید سفت
لشگر انگیخت بیش از اندازه
کینهور تیز گشت و کین تازه
از یمن تا عدن ز روی شمار
در هم افتاد صدهزار سوار
همه پولاد پوش و آهن خای
کین کش و دیو بند و قلعه گشای
هر یکی در نورد خود شیری
قایم کشوری به شمشیری
در روارو فتاد موکب شاه
نم به ماهی رسید و گرد به ماه
ناله کرنای و روئین خم
در جگر کرده زهرهها را گم
کوس روئین بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ریخت کاسهنواز
کوه و صحرا ز بس نفیر و خروش
بر طبقهای آسمان زد جوش
لشگری بیشتر ز مور و ملخ
گرم کینه چو آتش دوزخ
پایگه جوی تخت شاه شدند
وز یمن سوی تختگاه شدند
آگهی یافت تخت گیر جهان
کاژدهائی دگر گشاد دهان
بر زمین آمد آسمان را میل
وز یمن سر برآورید سهیل
شیر نر پنجه برگشاد به زور
تا کند خصم را چو گور به گور
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند
نامداران و موبدان سپاه
همه گرد آمدند بر در شاه
انجمن ساختند و رای زدند
سرکشی را به پشت پای زدند
رای ایشان بدان کشید انجام
که نویسند نامه بر بهرام
هرچه فرمود عقل بنوشتند
پوست ناکنده دانه را کشتند
کاتب نامه سخن پرداز
در سخن داد شرح حال دراز
نامه چون شد نبشته پیچیدند
رفتن راه را بسیچیدند
چون رسیدند و آمدند فرود
شاه نو را زمانه داد درود
حاجیان دل به کارشان دادند
بار جستند و بارشان دادند
داد بهرام شاه دستوری
تا فراتر شوند ازان دوری
پیش رفتند با هزار هراس
سجده بردند و داشتند سپاس
آن کزان جمله گوی دانش برد
بر سر نامه بوسه داد و سپرد
نامه را مهر برگشاد دبیر
خواند بر شهریار کشور گیر
سخن رفته چند گوئی چند
چون گل از کام خود برار نفس
کام تو عطرسازی کام تو بس
آنچنان رفت عهد من ز نخست
باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
کانچه گوینده دگر گفتست
ما به می خوردنیم و او خفتنست
بازش اندیشه مال خود نکنم
بد بود بد خصال خود نکنم
تا توانم چو باد نوروزی
نکنم دعوی کهن دوزی
گرچه در شیوه گهر سفتن
شرط من نیست گفته واگفتن
لیک چون ره به گنج خانه یکیست
تیرها گر دو شد نشانه یکیست
چون نباشد ز باز گفت گزیر
دانم انگیخت از پلاس حریر
دو مطرز به کیمیای سخن
تازه کردند نقدهای کهن
آن ز مس کرد نقره نقره خاص
وین کند نقره را به زر خلاص
مس چو دیدی که نقره شد به عیار
نقره گر زر شود شگفت مدار
عقد پیوند این سریر بلند
این چنین داد عقد را پیوند
که چو بهرامگور گشت آگاه
زانچ بیگانهای ربود کلاه
بر طلب کردن کلاه کیان
کینه را در گشاد و بست میان
داد نعمان منذرش یاری
در طلب کردن جهانداری
گنج از آن بیشتر که شاید گفت
گوهر افزون از آنکه شاید سفت
لشگر انگیخت بیش از اندازه
کینهور تیز گشت و کین تازه
از یمن تا عدن ز روی شمار
در هم افتاد صدهزار سوار
همه پولاد پوش و آهن خای
کین کش و دیو بند و قلعه گشای
هر یکی در نورد خود شیری
قایم کشوری به شمشیری
در روارو فتاد موکب شاه
نم به ماهی رسید و گرد به ماه
ناله کرنای و روئین خم
در جگر کرده زهرهها را گم
کوس روئین بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ریخت کاسهنواز
کوه و صحرا ز بس نفیر و خروش
بر طبقهای آسمان زد جوش
لشگری بیشتر ز مور و ملخ
گرم کینه چو آتش دوزخ
پایگه جوی تخت شاه شدند
وز یمن سوی تختگاه شدند
آگهی یافت تخت گیر جهان
کاژدهائی دگر گشاد دهان
بر زمین آمد آسمان را میل
وز یمن سر برآورید سهیل
شیر نر پنجه برگشاد به زور
تا کند خصم را چو گور به گور
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند
نامداران و موبدان سپاه
همه گرد آمدند بر در شاه
انجمن ساختند و رای زدند
سرکشی را به پشت پای زدند
رای ایشان بدان کشید انجام
که نویسند نامه بر بهرام
هرچه فرمود عقل بنوشتند
پوست ناکنده دانه را کشتند
کاتب نامه سخن پرداز
در سخن داد شرح حال دراز
نامه چون شد نبشته پیچیدند
رفتن راه را بسیچیدند
چون رسیدند و آمدند فرود
شاه نو را زمانه داد درود
حاجیان دل به کارشان دادند
بار جستند و بارشان دادند
داد بهرام شاه دستوری
تا فراتر شوند ازان دوری
پیش رفتند با هزار هراس
سجده بردند و داشتند سپاس
آن کزان جمله گوی دانش برد
بر سر نامه بوسه داد و سپرد
نامه را مهر برگشاد دبیر
خواند بر شهریار کشور گیر
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۴ - آگاهی بهرام از وفات پدر
گوهر بعدی:بخش ۱۶ - نامه پادشاه ایران به بهرامگور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.