۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۰

نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی

هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ
کو حبابی که بدریا نکند سر گوشی

اخگر از عاقبت کار جهان باخبرست
تن خاکستریش بین پس از اطلس پوشی

سرش از دوش بمقراض فنا بردارند
شمع اگر با تو کند آرزوی همدوشی

زهر چشمش نکند دست هوس را کوتاه
تلخی می نشود مانع ساغر نوشی

همه جا حوصله خوبست بجز بزم شراب
که ز کس فوت شود فایده بیهوشی

تو که بر حرف کسی گوش نمی اندازی
چه شود گر دهیم رخصت یک سر گوشی

حاصل هر دو جهان را بسخن گر بدهند
مگشا لب چه توان یافت به از خاموشی

گر چه بهر گهر آبله جا نیست کلیم
چون صدف ساخته دل با غم تنگ آغوشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.