۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

دل بسته بزلف یار بادا
جانم بغمش فگار بادا

هر دل که مقیم کوی او نیست
آواره هر دیار بادا

برجان و دلم ز عشق جانان
درد و غم بی شمار بادا

عاشق که فنا نگشت از خود
ز اندوه فراق زار بادا

دل را که هوای وصل یارست
از حور و بهشت عار بادا

هر سر که نگشت خاک پایت
بر باد فنا غبار بادا

هرکس که جمال روی او دید
سرها برهش نثار بادا

دل را که بعشق یار کارست
بی کار ز کاروبار بادا

جانم ز شراب لعل جانبخش
چون چشم تو پر خمار بادا

هرکس که میان بعشق در بست
از غیر تواش کنار بادا

منزلگه جان تو اسیری
دایم خم زلف یار بادا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.