۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳

کاشکی رحمی بدی آن فتنه گر عیار را
تا نکردی پیشه خود این همه آزار را

کی در آرد بار دیگر حسن خوبان در نظر
هرکه روزی دیده باشد آنچنان رخسار را

کفر زلفش عروة الوثقیی ایمان منست
گرچه هست ازکفر ترسی مردم دین دار را

بار عشقش کاسمان تابش نیاورد و زمین
همت مابین که بردل می نهد آن بار را

مهررویش از پس هرذره بنماید جمال
گر ز دیده دور سازی پرده پندار را

خون مردم را بشوخی از چه ریزد بیگناه
عاقبت پندی بده آن غمزه خونخوار را

چون اسیری هر که دارد نور معنی در بصر
جلوه گاه یار بیند صورت اغیار را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.