۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵

مرادم وصل یار نازنین است
دلم را وایه از جانان همین است

سلاسل را چو زلف یار گفتند
بود در گردن ما گر چنین است

بقصد جان ما آن چشم خونریز
چو ترک مست دایم در کمین است

براه عشق رو بی قید مذهب
که رأی عاشقان مطلق بدین است

دلا در عاشقی با درد و غم ساز
درخت عشق را چون میوه این است

کجا باشد دلم را درد دوری
چو با جانان همیشه جان قرین است

اسیری در جمالش چون فنا شد
ازآن رو بیخبر از کفر و دین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.