۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

آفتاب روی تو تابان شدست
در شعاعش جان و دل حیران شدست

نور مطلق گشت ذرات جهان
تاکه خورشید رخت تابان شدست

جان که در تاب تجلی شد فنا
در حقیقت واصل جانان شدست

آنکه روز و شب گدای کوی تست
بر همه خلق جهان سلطان شدست

شد بملک عاشقی افسانه
هرکه در عشق تو جان افشان شدست

جان ما در پرتو حسن رخت
محو و شیدا بی سر و سامان شدست

عشق جانان جان بیمار مرا
بوالعجب هم درد و هم درمان شدست

جان و دل در راه عشقت باختن
عاشق دیوانه را آسان شدست

تا اسیری شد اسیر زلف یار
فارغ از کفر و هم از ایمان شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.