۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

دل ز بند غم دمی آزاد نیست
بی غم عشق تو جانم شاد نیست

طاقت تاب غم عشق از کجاست
جان و دل راگر ز توامداد نیست

آنچنانم واله حسن رخت
کز جهان و جان دلم را یاد نیست

راز عشق از عاشقان باید شنید
زانکه سر عشق بازهاد نیست

دل ز جورت میخورد خون جگر
جان ما را زهره فریاد نیست

دادما ندهد ز جور عشق یار
همچو من کس عاشق بیداد نیست

زاد راهم درد و سوز و زاریست
عاشقان را غیر ازین خود زاد نیست

زاهد از منعت کند از عاشقی
گو طریق عشق را واداد نیست

گر چه شمشاد ای اسیری دلرباست
همچو سرو قامتش آزاد نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.