۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت
در درون خانه جانم غمش مأوا گرفت

تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی
از پریشانی دماغ جان ما سوداگرفت

گر بطور زهد دم زد زاهد از انکارما
نیست کس رادر طریق عاشقی برما گرفت

عقل سرکش راه هستی رفت و در پستی فتاد
عشق راه نیستی شد قدراوبالا گرفت

در هوایت کوه آب از چشمه ها گردد روان
ز آتش عشقت خروش و جوش در دریا گرفت

در پی صید همای وصل جانان جان ما
گر چه بسیاری دوید از هر طرف اما گرفت

ای اسیری در هوای وصل سیمرغ دلم
عاقبت در آشیان بی نشانی جا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.