۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست
بروحدت تو جمله جهان شاهد و گویاست

بی بهره ز دیدارتوشد دیده اعمی
بینا بجمال رخ تو دیده بیناست

بر بحر قدم نقش حبابست مراتب
ظاهر همه موجست و حقیقت همه دریاست

ذرات جهان ظاهر و باطن بحقیقت
از نور تجلی جمال تو هویداست

از باده توحید دلم مست مدامست
جانم ز فروغ رخ تو واله و شیداست

چون غیر تو در صورت و معنی نتوان یافت
پس این همه تغییر و تفاوت ز کجا خاست

حیران جمال رخ یار است اسیری
زان فارغ و آزاده ز دنیا و زعقباست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.