۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

جان ما عاشق سروقد جانانه شدست
غرقه بحر غمش از پی در دانه شدست

مست عشقست و کند میل شراب لب او
تا که مخمور دو چشم خوش مستانه شدست

ساخته قبله خود کویش و از دین فارغ
کعبه یک سو بنهادست و به بتخانه شدست

شمه تا خبر از عشق بتان یافته است
بیخبر از غم این بیدل دیوانه شدست

دارد از شادی وصلش ز غم هجر فراغ
عشق را تا دل او مسکن و کاشانه شدست

تا بمعشوقه پرستی بجهان مشهوری
قصه لیلی و مجنون ز تو افسانه شدست

شد گرفتار بلا جان اسیری زان دم
که نهان گنج غمش در دل ویرانه شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.