۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

با غم معشوق ما را کارهاست
از جفای عشق بردل بارهاست

سربلندیهاست از دلبر مرا
گر چه از عشق من او را عارهاست

دایم از شوق گلستان رخش
بلبل جان را هزاران زارهاست

زاهدان را لذت عشق تو نیست
زان سبب با عاشقان انکارهاست

چون بعالم نیست بی غم شادیی
با گل وصلت ز هجران خارهاست

در جدایی جان ما را دایما
با خیال وصل خوش بازارهاست

ای اسیری عاشق و معشوق را
بی زبان با یکدیگر گفتارهاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.