۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت
که بخفتن نتوان در معانی را سفت

خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد
در طلب روز مخور شب همه شب نیز مخفت

نقش اغیار برون کن ز درون دل خود
تا که با یار همیشه بودت گفت و شنفت

عاقبت دیده جان باز کند بررخ دوست
هر دلی کو بغم و درد مدام آمد جفت

جان و دل ساز فدا گر هوس دیدارست
زانکه اینجا بکسی رو ننمایند بمفت

توئی تست حجاب تو اگر رفت توئی
یار بینی که عیانست ز پیدا و نهفت

رودر آئینه دل گفت نماییم دگر
زین سخن جان اسیری چو گل تازه شکفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.