۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست
وربمعنی روشناسی جمله رو خودروی اوست

نیست جانت را مشامی ورنه آفاق جهان
از نسیم طره عنبر فشانش مشکبوست

پرده رویش بعالم نیست جز وهم و خیال
چون نماند این خیالت هر چه بینی جمله اوست

شاهد حسنش ندارد در حقیقت خود حجاب
روی او پنهان چو بینی در نقاب ما و توست

آن یکی از کعبه دیدش دیگر از دیر و کنشت
هر کسی رارخ بجائی می نماید حسن دوست

مست این می هر کسی از جام دیگر گشته اند
جام زاهد حور و جام عاشقان روی نکوست

سربسر آفاق عالم گشت غرق این شراب
با اسیری گو چه جای قصه جام و سبوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.