۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

دل را بجمال رخ تو مهر تولاست
جان را همه دم دولت وصل تو تمناست

یک پایه ز معراج کمال دل عارف
می دان بیقین کرسی نه چرخ معلاست

در پیش کسی کو بجهان ز اهل شهودست
لاخود همه پندار بود جمله چو الاست

خورشید صفت عکس جمال تو عیان دید
هر کس که چو آئینه دلش پاک و مصفاست

هر دیده که بیند بجهان نور لقایت
لذات نعیم ابد اینجاش مهیاست

از عقل مجو حالت ارباب مقامات
زیرا ز خیال خرد این حال معراست

جز یار نبیند بجهان همچو اسیری
هرکو دلش از دیدن اغیار مبراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.