هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و اشتیاق شدید خود به معشوق (دوست) سخن می‌گوید. او از دوری و فراق شکایت دارد و آرزو می‌کند که حتی از دور هم جمال معشوق را ببیند. عشق به معشوق چنان در جان و دل او رسوخ کرده که هیچ چیز دیگر را نمی‌بیند و همه‌چیز را فدای او می‌کند. شاعر از تأثیر عمیق عشق می‌گوید که حتی پادشاه و گدا را در برابر معشوق یکسان می‌کند.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای شعری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۵۴

بختم مدد نداد که بینم وصال دوست
ای کاشکی ز دور به بینم جمال دوست

از جان و از جهان بهوایش برآمدم
بیرون نرفت از دل و جانم خیال دوست

جان و دلم همیشه لگدکوب عشق اوست
دولت نگر چگونه شدم پایمال دوست

جانهای عاشقان بغم عشق واگذاشت
بس دور می نمود چنین از کمال دوست

گاهی که یار پرسش حالم کند به لطف
صد جان فدای آن لب و حسن و سؤال دوست

هر دم اگر جمال نماید بعاشقان
کی کم شود بمرتبه جاه و جلال دوست

از ناز پادشاه و گدا گشت بی نیاز
گر زانکه یافت جان اسیری وصال دوست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.