۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت

بگشا نظر که نور تجلی حسن یار
تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت

رخسار او بناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو برخ ماه و خور گرفت

تا یک نظر جمال تو بیند اسیر عشق
دنیا و دین فدای همان یک نظر گرفت

زاهد که توبه کرد ز اطوار عاشقی
رویت چو دید، عشق دگر ره ز سر گرفت

حسنت ز بهرجلوه همی جست آینه
هر سو نظاره کرد، سخن در بشر گرفت

شهباز وصل او که نیامد بدام کس
بنگر اسیریش چو ز روی هنر گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.