۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت
از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت

دل که در کوی غم عشق تو منزل سازد
بیقین خانه عیش و طربش ویران گشت

بار دیگر سرو سامان بجهان باز نیافت
جان که در عشق تو سرگشته و بی سامان گشت

جان بیمار ز دردت بدوائی نرسید
گرچه عمری بجهان در پی این درمان گشت

پرتو نور تجلی تو بر دل چو بتافت
جان و دل بین که ازآن دم بچه رو حیران گشت

از خیال خرد و صبر و سکون بیزارست
جان که او عاشق و شیدای رخ جانان گشت

در همه شهر شود شهره بناموس و بنام
هرکه در کوی ملامت پی این رندان گشت

گو مجو زاهد ماشیوه تقوی ز کسی
کو برندی و بمستی بجهان دستان گشت

نامرادی و غم عشق و ریاضات و سلوک
بر اسیری بهوای تو همه آسان گشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.