۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

درد بی درمان بعالم دردماست
کانچنان سرو روان از ما جداست

محنت ایام و غم های جهان
ز اشتیاق او نصیب جان ماست

کی علاج درد ما داند طبیب
درد و سوز عشق دردم را دواست

در هوایش رفت عمر و همچنان
جان و دل در آرزوی آن لقاست

من فدای آنکه از هستی خویش
نیست گشت و در بقای بی فناست

حیرت اندر حیرت آمد حال ما
هر دمش با ما چو نوعی عشوه هاست

واقف حال اسیری آن کسی است
کو بدرد عشق دایم مبتلاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.