۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۵

از قید غم جهان شد آزاد
هر کو دل و جان بعشق او داد

برجان خراب عشق بازان
تا چند کند جفا و بیداد

شد نوبت وصل و هجر بگذشت
وارستم ازین غم و شدم شاد

کی بهره بود ز عاشقانت
زاهد که کند ز عشق واداد

هرگز ز کمند زلف جانان
جان و دل ما نگشت آزاد

شد عین شراب آخر کار
آن دل که ز جرعه زدی داد

معشوقه پرست شد اسیری
از زهد دگر کجا کند یاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.