۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود
بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود

بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست
بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود

بیا و باده بنوش و زیان خود طلب
چو ره بدوست نبردی، ز زهد خشک چه سود

بیا که میکده در باز کرد باده فروش
که عارفانه بنوشیم می برغم حسود

چه شد که جمله ذرات مست و بیخبرند
نگر مگر در میخانه ساقیم بگشود

کنون که فرصت عمر است خوش غنیمت دان
شراب و شاهد و مطرب نوای بربط و عود

حریف ما شو و می نوش و روی ساقی بین
ببزمگاه شهود آ چه جای گفت و شنود

بیا و پیر خرابات عشق را دریاب
که رهبرست و بمعشوق میرساند زود

چه باده های پیاپی که میدهد ساقی
بجان مست اسیری درون بزم شهود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.