۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود

هر دم جمال تازه نماید بعاشقان
زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود

مست مدام جام وصال حبیب را
باکار و بار دنیی و عقبی چه کار بود

تا بسته ام بعشق تو زنار بیخودی
مارانه کفر و دین ونه ناموس و عاربود

روزی که از شراب و ز ساغر نبود نام
جانم ز جام وصل تو مست و خمار بود

جایی که جمله خلق جهان غرق حیرتند
ما را بیار عشرت و بوس و کنار بود

کس را ز حالت تو اسیری خبر کجاست
ورنه بخاک پای تو سرها نثار بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.