۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

چون جمال دوست خود را جلوه داد
شورشی در جان مشتاقان فتاد

پر ز غوغا گشت آفاق جهان
تا که یاراز خانه پا بیرون نهاد

صد قیامت هر زمان شد آشکار
تا جمالش پرده از رخ برگشاد

حسن او در پرده چون خود را نمود
گشت ذرات جهان مست وداد

تا نقاب زلف از رخ برگرفت
جان عاشق گشت واصل بامراد

مابزلفش سرفرازی میکنیم
سایه اواز سرما کم مباد

با غم عشق و گدائی جان ما
سر فرو نارد بتاج کیقباد

دل بیاد روی جانان خرم است
با خیال وصل او جان است شاد

دایما جان اسیری در جهان
از غم عشق رخ او شادباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.