۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید
هر دم بمن از باب دگر یار درآید

جانا بدل پاک نظر کن رخ او بین
آئینه صافی چو همه روی نماید

اعمی نتواند که به بیند مه رویت
جز دیده بینا بجمال تو نشاید

از تاب جمال تو شود محو دو عالم
چون روی تو از پرده پندار برآید

جز غمزه جادوی تو جان و دل و(د)ینم
ای شوخ جفا پیشه نگویی که رباید

چندانکه بجانم غم عشق تو فزون است
شادی دل عاشق دیوانه فزاید

عاشق چه کند گر نکند جامه بصد چاک
مطرب چو سرود غم عشق تو سراید

راضی به قضا باش و ز غم فارغ واز او
زیرا غم و شادی جهان هیچ نپاید

از دام بلا جان اسیری شود آزاد
زان زلف معنبر چو گره باز گشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.