۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

زان روز که روی تو مرا در نظر آمد
خورشید جهان در نظرم مختصر آمد

مشتاق لقا را چه خبر از بد و نیکست
چون مست می شوق ز خود بیخبر آمد

جان و دل سرگشته ما را بره وصل
هم عشق تو از راه کرم راهبر آمد

دوران وصال آمد و جان خرم و شادست
کایام غم فرقت جانان بسرآمد

مجروح نشد عاشق بیچاره ز وصلت
در عشق تو هر چند که بی زور و زر آمد

ذرات جهان محو شد از مهر جمالت
از پرده پندار چو روی تو برآمد

تا دید عیان حسن رخت جان اسیری
از جمله جهان عارف صاحب نظر آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.