۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۲

جان ما را میل دل جستن نشد
درد و غم در پیش وی گفتن نشد

وعده کرد امشب که آیم پیش تو
ز انتظارش امشبم خفتن نشد

عقل دوراندیش چندانی که کرد
جوی خون از دیده ها بستن نشد

بر امید آنکه یارم می کشد
در بدر گردیدم و کشتن نشد

خواست دل کز دام هجران بگسلد
عمر آخر گشت و زان جستن نشد

جانم ار دارد فراغ از هر دو کون
لیکن از عشق بتان رستن نشد

ای اسیری شکر کن کز عشق او
هرگزت یک لحظه برگشتن نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.