۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود
گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود

در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان
آن پری رو گوئیا در حسن حوری زاده بود

وه چه عیشی داشتم کز چشم مست و روی او
شاهد و شمع و شراب و مطرب آماده بود

مجلس همچون بهشت و یارحوری در کنار
در میان این مطرب از جام لعلش باده بود

چون حمایل ساعد سیمین او در گردنم
بر رخ زردم رخ خورشید وش بنهاده بود

دست ما بگرفته یار و در برخود میکشید
دولت عالم چگویم دوش دستم داده بود

در جمال نوربخش او اسیری والهی
بیخود از خود گشته وز قید جهان آزاده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.