۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۸

جهان رانور رویت روشنی داد
ز قید ظلمت او را کرد آزاد

به نور روی تو بیناست چشمم
چنین بودست و تا بادا چنین باد

بجستم داد دل از وصل جانان
هزاران داد جان از داد دل داد

غم عشق است درمان دل من
مبادا جان عاشق بی غمت شاد

وجودم در ازل استاد دانا
به عشق و درد و غم بنیاد بنهاد

شراب عشق را در کام جان ریخت
خراب آباد جانم زان شد آباد

بدرد و محنت و غم رفت عمرم
همانا مادرم بهر همین زاد

ز شوقت حال من سوز است و زاری
نیاوردی دمی از حال من یاد

اسیری سوخت آخر ز آتش شوق
غم عشق تو خاکش داد برباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.